skip to main
|
skip to sidebar
امروز می میری!
۱۳۸۸/۰۱/۲۹
زمان چرا بازیش گرفته؟
یه جسد که افتاده کف اتاق. یه تیغ پرخون که اون بغله. فواره های خون. حرکت تیغ روی دست. لبخند. تنهایی. بهترین تصمیم. تاریکی. غم. اشک نه لبخند. خستگی. چرا زمان داره میاد عقب؟؟
۱ نظر:
قاتل
۳۱ فروردین ۱۳۸۸ ساعت ۷:۴۲
ای ول. کوتاه و باحال بود.
پاسخ
حذف
پاسخها
پاسخ
افزودن نظر
بارگیری بیشتر...
پیام جدیدتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
قاتل
مثه همه دقایقم رو به جلو حرکت میکنه. مثه همه چیزی ملال آور تر این دنیا ندیدم. رگ هام برای بوسه تیغ لحظه شماری می کنن!
مشاهده نمایه کامل من
بايگانی وبلاگ
▼
2009
(2)
▼
آوریل
(2)
بیا ای جان ناقابل ، بیا دست از سرم بردار.
زمان چرا بازیش گرفته؟
ای ول. کوتاه و باحال بود.
پاسخحذف